در دنیای امروز، مرز میان هیجانات طبیعی انسانی و اختلالات روانشناختی گاه مبهم میشود. آیا هر احساس غم، نشانهای از افسردگی است؟ و آیا باید هر ناراحتی را با برچسب «اختلال خلقی» در نظر گرفت؟ مطابق با دیدگاههایی که در آثار «لسلی گرینبرگ» و «کریستوفر مارتل» مطرح شدهاند، هیجانات منفی از جمله غم، ترس یا خشم، اجزای طبیعی تجربهی انسان هستند و هدف اصلیشان کمک به سازگاری با چالشهای زندگی است. اما وقتی این هیجانات مزمن میشوند، از تنظیم خارج میشوند یا توانایی عملکرد روزمره را مختل میکنند، ممکن است به سطح یک اختلال برسند.
جروم ویکفیلد در نظریهی «مدل مضاعف» خود بر این نکته تأکید دارد که برای آنکه یک وضعیت روانی را اختلال بدانیم، باید دو شرط را در نظر بگیریم:
به بیان دیگر، غمگین بودن پس از پایان یک رابطه، از دست دادن شغل یا مواجهه با بحرانهای شخصی، بهتنهایی نشانهی بیماری نیست. اما اگر این غم به نشخوار ذهنی مزمن، بیخوابی، ناامیدی و کنارهگیری اجتماعی منجر شود، میتواند به افسردگی بالینی بدل شود که نیازمند مداخلهی تخصصی است.
درمان متمرکز بر هیجان (Emotion-Focused Therapy یا EFT)، رویکردی علمی و تجربی در رواندرمانی است که بر پایهی نظریههای هیجان، دلبستگی و تجربهگرایی بنا شده است. این رویکرد به ما یادآوری میکند که هیجانها نه تنها بخش جداییناپذیر تجربهی انسانی هستند، بلکه راهنماهایی بنیادین برای نیازها، ارزشها و انتخابهای ما محسوب میشوند.
یکی از مفاهیم کلیدی در EFT، سواد هیجانی است. منظور از سواد هیجانی، توانایی فرد در شناسایی، نامگذاری، درک و بیان هیجانهای درونی خود است. در بسیاری از موارد، افراد به دلیل تجارب تربیتی، فرهنگی یا آسیبهای روانی، دسترسی شفافی به هیجانهای خود ندارند و یا آنها را بهصورت دفاعی (مثلاً با خشم به جای ترس) تجربه میکنند. این عدم تمایز، منجر به بروز اختلالاتی مانند اضطراب، افسردگی، سردرگمیهای تصمیمگیری و مشکلات بینفردی میشود.
درمانگر در EFT با ایجاد یک رابطهی درمانی امن و بدون قضاوت، به مراجع کمک میکند تا بتواند هیجانهای اصلی خود را از میان لایههای دفاعی، هیجانهای ثانویه یا تحریفشده بیرون بکشد و به آنها معنا ببخشد. برای مثال، گاهی زیر لایهای از خشم، احساس طردشدگی یا فقدان عمیق پنهان شده که تنها از طریق مواجههی تدریجی و حمایتگر با آن، امکان بازیابی و تحول فراهم میشود.
مطالعات انجامشده در زمینه EFT نشان دادهاند که وقتی افراد میتوانند تجربههای هیجانی خود را بهدرستی سازمان دهند و بیان کنند، نه تنها کیفیت روابط بینفردیشان بهبود مییابد، بلکه به سازگاری بالاتری در زندگی دست مییابند. همچنین، EFT برای اختلالاتی چون افسردگی، اختلالات اضطرابی، آسیبهای دوران کودکی، مشکلات زناشویی و تعارضهای هویتی کاربرد مؤثر دارد.
در نهایت، EFT ما را به درون خود میبرد؛ جایی که یاد میگیریم به جای کنترل، انکار یا قضاوت احساسات، آنها را به عنوان پیامرسانهای روان درک کنیم و در بستر پذیرش و معنا، به رشد روانشناختی برسیم.
منابعِ علمی؛